بخون و نظر بده که چه طوره
بالاخره یک روز به آرزوی بچگی ام میرسم…
در صف اول نماز جلوتر از پیش نماز می ایستم و همه به من اقتدا میکنند…
نماز که تمام شد همه به سمت من می آیند…
چقدر برای همه عزیز شده ام…
بعد از چند قدم که حرکت میکنند کسی فریاد می زند:
بلند بگو… لااله الا الله……..!!!
فرستنده ی این داستان کوتاه عاشقانه:حمید(کاربر سایت)